مقابل و حریف شدن. (غیاث اللغات). مقابل شدن: ماه انداخت سپر تا طرف روی تو شد کاست از غیرت و هم چشم به ابروی تو شد. طاهر غنی (از آنندراج). پیش مژگان درازت که هدف خواهد شد چون تو بر طرف گر افتی که طرف خواهد شد. طاهر غنی (از آنندراج)
مقابل و حریف شدن. (غیاث اللغات). مقابل شدن: ماه انداخت سپر تا طرف روی تو شد کاست از غیرت و هم چشم به ابروی تو شد. طاهر غنی (از آنندراج). پیش مژگان درازت که هدف خواهد شد چون تو بر طرف گر اُفتی که طرف خواهد شد. طاهر غنی (از آنندراج)
نقیض گرم شدن. (آنندراج) (برهان) : سرد و تاریک شد ای پور سپیده دم دین خره عرش هم اکنون بکند بانگ نماز. ناصرخسرو. ، کنایه از مردن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). از حرکت بازماندن: حالی بر جای خود سرد شد. (کلیله و دمنه). هرکه یک لقمه بکار برد بر جای سرد شد. (سندبادنامه ص 277). همچو چوب خشک افتاد آن تنش سرد شد از فرق سر تا ناخنش. مولوی. ، از کاری واسوختن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). بی اثر شدن. از کاری بازافتادن: چون درآمد وصال را حاله سرد شد گفتگوی دلاله. سنایی. چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد اندک اندک در دل او سرد شد. مولوی. ، ملال به هم رساندن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). خنک شدن و ملول گشتن. (از رشیدی) : تا از معشوق او حکایتهای زشت ناپسندیده که مردم را از آن ننگ آید و نفرت آرد و همی گویند تا بر دل سرد شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرچند که هیچ بر نخورد از تو دلم هرگز نشود بمهر سرد از تو دلم. سوزنی
نقیض گرم شدن. (آنندراج) (برهان) : سرد و تاریک شد ای پور سپیده دم دین خُرُه ِ عرش هم اکنون بکند بانگ نماز. ناصرخسرو. ، کنایه از مردن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). از حرکت بازماندن: حالی بر جای خود سرد شد. (کلیله و دمنه). هرکه یک لقمه بکار برد بر جای سرد شد. (سندبادنامه ص 277). همچو چوب خشک افتاد آن تنش سرد شد از فرق سر تا ناخنش. مولوی. ، از کاری واسوختن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). بی اثر شدن. از کاری بازافتادن: چون درآمد وصال را حاله سرد شد گفتگوی دلاله. سنایی. چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد اندک اندک در دل او سرد شد. مولوی. ، ملال به هم رساندن. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان). خنک شدن و ملول گشتن. (از رشیدی) : تا از معشوق او حکایتهای زشت ناپسندیده که مردم را از آن ننگ آید و نفرت آرد و همی گویند تا بر دل سرد شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرچند که هیچ بر نخورد از تو دلم هرگز نشود بمهر سرد از تو دلم. سوزنی
جمع شدن. گرد آمدن. تجمع کردن. مجتمع شدن. اجتماع کردن. فراهم آمدن: رأس العین شهری است خرم و اندر وی چشمه هاست بسیار، و از آن چشمه ها پنج رود برخیزد و به یک جای گرد شود. آن را خابور خوانند و آنگه اندر فرات افتد. (حدود العالم). چراغ و شمعسپاهی و بر تو گرد شده ست ز نیکویی و ملاحت هزار گونه سپاه. فرخی. و جادودان با او گرد شدند. (تاریخ سیستان). این مجلس سلطان را که اینجا نشسته ایم به هیچ حرمت نیست، ما کاری را اینجا گرد شده ایم. (تاریخ بیهقی). استداره. ترحی. (زوزنی). مدور گشتن
جمع شدن. گرد آمدن. تجمع کردن. مجتمع شدن. اجتماع کردن. فراهم آمدن: رأس العین شهری است خرم و اندر وی چشمه هاست بسیار، و از آن چشمه ها پنج رود برخیزد و به یک جای گرد شود. آن را خابور خوانند و آنگه اندر فرات افتد. (حدود العالم). چراغ و شمعسپاهی و بر تو گرد شده ست ز نیکویی و ملاحت هزار گونه سپاه. فرخی. و جادودان با او گرد شدند. (تاریخ سیستان). این مجلس سلطان را که اینجا نشسته ایم به هیچ حرمت نیست، ما کاری را اینجا گرد شده ایم. (تاریخ بیهقی). استداره. ترحی. (زوزنی). مدور گشتن